loading...
پستهای فیسبوکی/پست فیسبوکی/جدیدترین پستهای فیسبوکی/فیس2فیسبوک/جدیدترین پستهای فیسبوکی/پست فیسبوک/پستهای فیسبوک/جدیدترین پسته�
متین بازدید : 99 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

سوار تاکسی شدم از شانس ما به جز منو راننده بقیه دختر بودن خواستم کرایه بدم پولم یه خورده پاره بود کلی ترسیدم هول شده بودم به راننده گفتم عاقا ببخشید من این بغل پاره میشم..راننده فرمونو گاز میگرف

متین بازدید : 65 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

ﺗﻮﯼ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﻭﺍﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ پسری ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ

ﺍﻭﻝ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭﯼ؟

ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ....

ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻭ ﻫﻨﺪﺯﻓﺮﯼ ﺷﻮ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ!

ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ!

ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻢ ﺗﺴﺒﯿﺤﻢ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻢ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ:

ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ....

متین بازدید : 69 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

بنده خدا مامان دوستم یک بارامده رفته مجلس ختم بعد از این که یکم نشستن میخواستن برن دم درموقع رفتن روبه خانواده مصیبت دیده میخواسته بگه خداصبرتون بده
اشتباهی گفته خدامرگتون بده
یعنی واسه یک لحظه مجلس ختم ازخنده منفجرشده!!!

متین بازدید : 82 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (0)

تو برنامه ویتامین ۳ علی ضیا از یارو پرسید چطوری با عروس اشنا شدی{-116-}
یارو گفت:

فامیلا زیاد تعریف کردن منم وسوسه شدم!!{-142-}

متین بازدید : 73 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

زنی هنگام بیرون رفتن برای شوهرش یادداشت زیر را نوشت:>>>>نصف سیب زمینی ها رو پوست بکن و بیانداز در آب جوش تا من برسم خونه... حالا ببینید شوهرش چیکار کرده؟!؟



متین بازدید : 87 جمعه 20 دی 1392 نظرات (1)

وقتی که خانم مجری لحظاتی که فکر می کرد دوربین روی همکار وی زوم شده است برای دوست پسر خود که فیلمبردار است یک حرکت غافلگیرانه انجام میده و سینه های خود را نمایان می کنه، غافل از اینکه تصویر لانگ شات هست نه کلوزاپ!


متین بازدید : 84 سه شنبه 26 آذر 1392 نظرات (0)


یه بار سر کلاس قرار بود یه دختره کنفرانس بده

ساعت آخر بود، قبل از اینکه دختره شروع کنه، استاد به یکی از پسرا گفت : میشه یه لیوان آب از آبسرکن جلو در دانشکده برام بیاری

این پسره هم از اون کلاس بپیچون ها بود، واسه خودش رفت ،نگو واسه خودش رفته خونه !

خلاصه دختره رفت پای تخته شروع کرد کنفرانس دادن ...

آخر کلاس که کنفرانس دختره تموم شد ،دختره خواست بشینه

استاد گفت : شما دادید تموم شد اما آب ما نیومد ...

آقا یهو کلاس عین بمب ترکید ، تازه استاد فهمید چی گفته ...

وسایلشو جمع کرد سریع رفت بیرون ... :))

متین بازدید : 64 جمعه 01 آذر 1392 نظرات (0)

توی آسانسور واساده بودم


یه دختری هم سوار شد اول ساکت بود بعد گفت:چطوری؟


گفتم: الحمدلله ....


یه نگاهی به من کردو هندزفری شو جابجا کرد!


معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه!


هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم:


الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله .... :))))

متین بازدید : 72 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

دختر همسایمون بس که از خونه بیرون نیومده روابط عمومیش ضعیفه . یه بار آش نذری پخش میکردند اومد آیفونمونو زد . گفتم کیه ؟ گفت آشه :|.

متین بازدید : 69 سه شنبه 07 آبان 1392 نظرات (1)

کلاس اول دبستان بودم با خوشحالی دست تو نمرم بردم و ۹ رو کردم ۱۹ بردمش پیش بابام گفتم ۱۹ شدم جایزه میخوام !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اونم گوشم رو گرفت و گفت حالا برا ۹۱ که گرفتی چی میخوای؟؟{-15-}

متین بازدید : 89 دوشنبه 29 مهر 1392 نظرات (1)

امروز تو تاکسی بودم بعد راننده با زنش که جلو نشسته بود دعواش شد،

یهو راننده گفت جواب ابلهان خاموشیست!

زنشم مثلا اومد جلو مسافرا کم نیاره سوتی داد " خفه شو پس " !!

ینی تا برسم به مقصد داشتم ویبره میرفتم =))

متین بازدید : 89 سه شنبه 12 شهریور 1392 نظرات (0)

یه خانمی تعریف میکـــرد :
تو شرکتمون 7 -8 تا آقاست و من و یک نفر دیگه خانمیم
تشنم شده بود به آبدارچیمون گفتم آب
گفت لیوانتون شکسته سر میز آقایون لیوان هست یکیشو بردار
کمی فکر کردم دیدم تمیزترین و مرتب ترین همکارم آقای اسکندریه
همینطور که داشتم میرفتم طرفش که لیوانو بردارم گفتم من مال آقای اسکندریو میخورم
یهو دیدم یکی سرش رفت زیر میز و یکی رفت پشت مانیتور
خلاصه کلی ضایع شدم خواستم درستش کنم گفتم :
عجب منحرفایی هستید بابا آبشـو میگم

متین بازدید : 67 پنجشنبه 07 شهریور 1392 نظرات (0)

یه دختر عمو دارم سلطان سوتیه ، کلا پرچمش بالاست :)))

تو خونه نشسته بودیم داشتیم PMC نیگا میکردیم دور همی...

زن عمومم داشت میگفت چرا خواننده ها همش واسه مریم و

لیلا شعر و آواز می خونن؟

چرا واسه من که اسمم اعظمه ترانه نمی خونن؟ :O

دخترشم خیلی جدی گفت چرا اتفاقا داریم...

یکی هست که میگه اعظم رو برنگردون پریشونم پریشون!!! ( ازم رو برنگردون )

متین بازدید : 67 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

یه بار تو عروسی‌ زدم به بغلیم گفتم حاجی اون پسره که داره وسط میرقصه قیافش خیلی بی ریخته

یارو گفت اونیکه تو میگی‌ پسر نیست دخترمه !
منم که از خجالت آب شده بودم گفتم ببخشید من نمیدونستم شما پدرشی‌ !!!

یارو گفت: مرتیکه من پدرش نیستم مادر شم

متین بازدید : 61 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (1)

اینم یه سوتی از دبیر زیستمون



دبیر زیست شناسی : همه زر بزنن میخوام خفه شم

{-15-}{-15-}{-7-}

متین بازدید : 65 یکشنبه 13 مرداد 1392 نظرات (0)

با مامان بزرگم رفتیم دکتر.
مطب دکتره غلغله. شلوغ، کیپ تا کیپ آدم وایساده بود.
مادر بزرگم از اتاق دکتره اومده بیرون میگه :
بیا عزیزم ببین دکتر چی بهم تجاوز کرده !

من :|
ملت :)))
دکتــــرتعجب

متین بازدید : 71 یکشنبه 13 مرداد 1392 نظرات (0)

همه تو کلاس نشسته بودیم اول ترم بود
ییهو یه دختر 26_27 ساله خشگل از در اومد توو
یکی از دوستان بلند گفت: باقلواروووو.!
بعد همون باقلوا رفت روی صندلی استاد نشست

کلاس یهو ساکت شد و اون دوستمون بدون اینکه چیزی بگه رفت و مثل مرد درسو حذف کرد{-18-}

متین بازدید : 89 شنبه 22 تیر 1392 نظرات (0)

یه بار رفته بودم کافی نت خواستم به صاحب مغازه بگم کارم تموم شده ؛
حواسم نبود یهو داد زدم آقا من پیاده میشم ... :||||

بعده چند لحظه کل کافی نت رفت رو هوا …!

منم اومدم پول بدم از خجالت در برم که طرف گفت :
داداش دلمونو شاد کردی نمیخواد پول بدی …!

من :|

متین بازدید : 72 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

 

 

 یه بار نشسته بودم تو اتوبوس که بیام خونه ، اتوبوس خیلی شلوغ بود ، یه بنده خدایی یه شونه تخم مرغ

 

خریده بود ، میخواست سوار اتوبوس شه ، دید اگه اینوری بیاد تو جمعیت تخم مرغاشو له میکنن ، برعکس

 

اومد بالا تا راننده درو بست یارو دید جا نمیشه شونه تخم مرغا ، بلند داد زد ، آقا  تخمام ، آقا تخمام لادر گیر

 

کرده :))))))

 

یهو جمعیت پوکید از خنده  :)))

 

متین بازدید : 114 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

زن ﺣﺎﺟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ
ﺣﻤﻮﻡﺗﺎ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ
ﺯﻧﮓ ﺧﻮﻧﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﺰﻧﻦ.
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﮔﺪﺍ،ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺘﭽﯽ ﻭ
ﺳﻮﻣﯿﻦﺑﺎﺭ ....! ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺣﻤﻮﻡ
ﺑﯿﺮﻭﻧﻮ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ
ﭼﺸﻤﺶ ﮐﻮﺭﻩ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻩ.
ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﯽ ﺑﻪ
ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ.
ﻟﺨﺖ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ
ﯾﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ.
ﻣﯿﺎﺭﺗﺶ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، ﯾﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﻭ
ﻟﺨﺖ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﺵ.
ﻣﯿﮕﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﯾﺎﺩ ﻣﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﯼ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ؟
ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯿﻪ؟ ﺧﺒﺮﯾﻪ؟
ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﻭﺍﻻ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ
ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ
ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺮﺳﻢ

متین بازدید : 71 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

تو جاده تصادف شده بود...
همه جمع شده بودن
منم واسه اينكه صحنه رو از نزديك ببينم
از اون ور داد زدم
گفتم: بريد كنار من پدرشم!!
وقتي رسيدم ديدم اوني كه تو خيابان افتاده يه الاغه!!
هيچي ديگه اون وسط مسطا چندتا خانم و آقا از شدت پاره گي به دليل خنده به درجه رفيع شهادت نائل شدن.....

درباره ما
جدیدترین پست های فیسبوکی / جدیدترین عکس های فیسبوکی / ترول / طنز / ضد دختر / ضد پسر /
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1949
  • کل نظرات : 325
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 49
  • آی پی دیروز : 105
  • بازدید امروز : 80
  • باردید دیروز : 198
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 608
  • بازدید ماه : 417
  • بازدید سال : 53,044
  • بازدید کلی : 423,860