اعتراف میکنم بچه که بودم اومدم کمک مامانم کنم رفتم توالتو شستم فقط اون گوشه ها که این برس گنده نمیرفت از مسواک پدر بزرگوار استفاده میکردم خب بچه بودم نمیفهمیدم

اعتراف میکنم بچه که بودم توی خونه فوتبال بازی میکردم...

واسه اینکه حس فوتبال استادیومی بهم

منتقل بشه و آرمانهای ورزش حفظ بشه...

روی قالی تف میکردم...

راستش می خواستم یه اعترافی بکنم :

یکی از اعضای بدن من پیوندیه …

ابروهام !

اعتراف میکنم تا همین 3 روز پیش تو رساله ها دنبال ثواب و طریقه درست روزه کله گنجشکی میگشت

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش داداشم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!

اعتراف میکنم نصفه شبی وسط کویر چادر زدیم بهم گفت به آسمون نگاه کن ببین چی می بینی؟ گفتم یه آسمون ستاره گفت خوب یعنی چی؟ من که نمیخواستم کم بیارم گفتم از چه جهتی؟ فلسفی، نجوم یا علمی؟ گفت احمق جان چادرمون و دزدیدن!!!